نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
: نوشتار حاضر با روش اسنادی به مساله زوال قدرت نرم امریکا میپردازد. نویسنده ابتدا مؤلفههای قدرت نرم را با توجه به عقاید جوزف نای مورد بررسی قرار داده سپس با کمک همین نظریه میکوشد به پرسش اصلی مقاله، یعنی علل افزایش یا فرسایش قدرت نرم امریکا در نیم سده گذشته را بررسی نماید. اهمیت قدرت نرم برای رسیدن به منافع ملی از کاربرد قدرت سخت (نیروی نظامی، تحریم اقتصادی و ...) کمتر نیست با این حال، روندهای گوناگون نشاندهنده زوال قدرت نرم امریکا در سطح بینالمللی از جنگ جهانی دوم بدین سو بوده است. نویسنده به یاری شواهد مختلف، فرسایش قدرت نرم این کشور را معلول تضاد ایفای نقش رهبری و پی گیری منافع اقتصادی و مصالح سیاسی خارج از کنترل این کشور از یک سو و برخورد با چالش سنتگرایی جهان سومی که به ویژه در عصر انقلابهای موسوم به بهار عربی تجلی بارزتری یافت، دانسته است.
کلیدواژهها
مقدمه:
ایالاتمتحده اکنون بزرگترین اقتصاد جهان بوده و عظیمترین سختافزارهای نظامی را در اختیار داشته است اقتصاد به مثابه عامل نمادین در تصویرسازی قدرت نرم نقش دارد. رشد اقتصادی، رفاهی، بالا رفتن سرمایهگذاری، امید به زندگی، کاهش بیکاری و ... از جمله عواملی هستند که در روند تولید قدرت نرم نقشآفرینی میکنند (بیکی، 1389: 56). لیکن بزرگی اقتصاد و قدرت نظامی تنها عوامل تعیینکننده قدرت در سطح جهانی یا داخلی نیستند. قدرت نرم، که در واقع بانفوذ معنوی کشور مترادف است، اهمیت بسیاری در بالا بردن ضریب امنیتی هر کشور دارد. توانایی تحت تأثیر قرار دادن اولویتهای دیگران به شدت مبتنی بر ایجاد سرمایههای محسوس ملی مانند وجود شخصیتهای جذاب و محبوب، فرهنگ، ارزشهای سیاسی و نهادها و سیاستهایی است که از دید مردمان سایر کشورها مشروع یا دارای اقتدار معنوی دیده شوند.
قدرت سخت و نرم امریکا پس از جنگ جهانی دوم از رشد قابلملاحظهای برخوردار گردید. امریکا در عرصه تکنولوژی، نیروی نظامی و اقتصاد مقام نخست را دنیا به خود اختصاص داد و رهبری بلوک غرب برای مقابله با کمونیسم را به عهده گرفت. با این حال، مقام ابرقدرت جهانی و انجام نقش رهبری جهانی، منطقهای یا ایدئولوژیک بدون هزینه نیست و در بسیاری مواقع میتواند موجب شکلگیری تهدیدات جدیدی علیه آن کشور گردد که از آن جمله به کاهش قدرت نرم کشور میتوان اشاره نمود. این که آیا قدرت نرم امریکا در چند دهه اخیر دستخوش فرسایش قرار گرفته است و علل این رویداد به اختصار در مقاله حاضر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
رشد امریکاستیزی در جهان پس از جنگ جهانی دوم، روند رو به رشدی داشته ولی با آغاز سده بیست و یکم از شدت قابلملاحظهای برخودار گردیده که تحقیقات و نظرسنجیهای مختلف بینالمللی گواهی بر آن است. این روند فرسایشی موجب شکلگیری تهدیدات نرم متقابلی برای این کشور گردیده است. وجهه ملی یک دولت در خارج ممکن است از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشد. نگرش تاریخی ملتها نسبت به یک کشور به سختی قابل تغییر است. برای نمونه، بدبینی کشورهای همسایه روسیه به دلیل سیاستهای امپریالیستی آن در دو سده اخیر، در سیاست خارجی بسیاری از کشورها در رابطه روسیه تأثیرگذار خواهد بود. در مقاله حاضر علل تاریخی، سیاسی و فرهنگی این فرسایش قدرت به شکل فشرده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
1.چارچوب مفهومی و نظری
اصطلاح "قدرت نرم" و "قدرت سخت" توسط جوزف نای برای فهم روشهای که ملت ـ کشورها برای استفاده از قدرت خود بکار میبرند، جعل گردید. به گفته نای «قدرت در سیاستهای بینالملل مانند آب و هواست» که «همه در مورد آن حرف میزنند ولی عده کمی آن را درک میکنند» (نای، 1389: 37). راهبردهای قدرت سخت بیشتر مبتنی بر مداخله نظامی، دیپلماسی اجبار، و اعمال تحریمهای اقتصادی برای رسیدن به منافع ملی است (Campbell &o'Hanlon, 2006; Wagner, 2005). به نظر نای، قدرت نرم ناشی از ایجاد جذابیت است. قدرت نرم عنصر اصلی سیاستهای دموکراتیک است. اگر رهبری کشوری نماینده ارزشهایی باشد که دیگر کشورها مایل به پیروی از آنها باشند، هزینه رهبری منطقهای یا جهانی کاهش بسیاری خواهد یافت (Nye, 2004a: 4). البته به گفته نای قدرت سخت گاه میتواند مقوم قدرت نرم بوده و کارویژه جذابیت را که محور اصلی قدرت نرم است برای مخاطبان انجام دهد برای نمونه، «قدرت فرماندهی» و«اسطورههای شکستناپذیری» در کنار اقتصاد قوی و کارآمد میتواند منبع مهم جذابیت در افکار عمومی به شمار آید. (نای، 1389: 43-47).
به عقیده نای، در عصر جهانی اطلاعات، تمامی منابع قدرت – نظامی، اقتصادی، و نرم – هر چند به درجات مختلف، ولی به یکدیگر مرتبط باقی خواهند ماند. با این حال به نظر وی قدرت نرم اهمیت و معنای پیوسته افزون تری خواهند یافت به گونهای که کشورها وارد سیاستهای رقابتی ایجاد جذابیت، مشروعیت و اعتبار خواهند گردید. به نظر وی سه منبع عمده برای قدرت نرم یک کشور وجود دارد که عبارتاند از: فرهنگ هنگامی که برای سایر کشورها از جذابیت برخودار گردد، ارزشهای سیاسی، هنگامی که با ارزشهای اجتماعی داخلی، خارجی و روح حاکم بر سیاستهای خارجی کشور مطابقت داشته باشد، و مشروعیت، یعنی زمانی که سایر کشورها ارزشها و فرهنگ ملی کشور مورد نظر را مشروع و اخلاقی تلقی نمایند(Nye, 2004c: 11-30). به عقیده نای اگر رهبری ارزشهایی را ارائه کند که دیگران، خود مایل به پیروی از آن باشند، اداره کردن آن گروه هزینه کمتری خواهد داشت. (نای، 1389: 44).شکلگیری قدرت نرم فراگردی بسیار کند و زمان بر است و ایجاد آن در کوتاه مدت ممکن نخواهد بود. به همین دلیل هنگام روی دادن بحرانهای بینالمللی که منافع ملی کشور به خطر میافتد زمان آزمون بزرگ میزان قدرت نرم آن کشور در صحنه میانکشوری فرامیرسد.با توجه به نظریه جوزف نای در ارزیابی مؤلفههای قدرت نرم (فرهنگ، ارزشهای سیاسی، و مشروعیت) میتوان گفت که عوامل زوال قدرت نرم کاهش جذابیتهای فرهنگی، شکلگیری تضاد بین ارزشهای سیاسی با روح حاکم بر رفتار سیاست خارجی، و زوال مشروعیت ارزشهای سیاسی و فرهنگی کشور مورد نظر در صحنه بینالمللی (به ویژه از دید افکار عمومی و شخصیتهای تأثیرگذار بینالمللی).
شواهد فراوانی دال بر فرسایش قدرت نرم امریکا در نیم سده اخیر وجود دارد. پس از جنگ جهانی دوم، هر چند ایالاتمتحده به دلیل پیروزی در جنگ علیه اردوگاه نازیسم و به دست گرفتن رهبری مقابله با تمامیتخواهی کمونیسم به پرستیژ قابلملاحظهای در صحنه جهانی دست یافت لیکن با گذشت زمان، منحنی قدرت نرم امریکا روندی نزولی را تجربه کرد.انگاره اصلی مقاله حاضر آن است که زوال قدرت نرم امریکا روندی تاریخیـجهانی و خارج از کنترل مقامات این کشور بوده به گونهای که وقوع منازعات بینالمللی و حتی داخلی کشورها، در افول قدرت نرم امریکا تأثیرگذار بوده و به دلیل نقش رهبری بلوک غرب توسط امریکا پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از تأثیرات فرهنگی و سیاسی بحرانها خارج از کنترل این دولت به افول این بعد از قدرت امریکا منجر گردیده است. بدین سان، به دلیل نقش بینالمللی امریکا به عنوان ابرقدرت سختافزاری جهانی، مداخلات گاه ناگزیر این کشور در صحنههای منطقهای، جهانی و داخلی سایر کشورها تأثیر منفی روی قدرت نرم آن گذارده است.
هدف نای در مقاله زوال قدرت نرم امریکا بیشتر توصیه به دولتمردان امریکایی برای بهبود وجه این کشور است. نای به علل واقعی این زوال کمتر توجه کرده و بیشتر در صدد ارائه راهکارهایی برای بهبود قدرت نرم امریکا در جهان بوده است (Nye, 2004b:16-20).در مجموع با توجه به این که منابع قدرت نرم آمریکا در ترویج باورهای فلسفی اومانیستی،صنایع فرهنگی، دیپلماسی عمومی و بالاخره سیاست های علمی و فناورانه این کشور قراردارد، در ادامه روندهای فرسایش بار قدرت نرم آمریکا بررسی می گردد.
2. زوال سبک زندگی آمریکایی
در اروپا انتقاد از سبک زندگی آمریکایی در اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم، هنگامی که ایالات متحده به تدریج شروع به گسترش قدرت استعماری خود کرد، شکل گرفت. این رویکرد در ابتدا بیشتر ماهیت فلسفی داشت و انتقاد از عدم وجود سلیقه، لطافت و مدنیت در عادات و زندگی روزمره امریکاییان را برجسته می نمود. نویسندگانی چون چارلز دیکنز و فرانسس تروپول، امریکایی ها را همچون انسانهای خشن و بیتفاوت نسبت به رویههای مدنی و فاقد نزاکت در برخوردهای اجتماعی تصویر میکردند. مارتین چازلویت اثر چارلز دیکنز (1) یکی از گزندهترین طنزها علیه سبک زندگی امریکایی است (Judt, 2003: 24).
ای رویکرد انتقادی در نخستین مراحل شکلگیری، فرهنگ اروپایی را در برابر امریکای بیفرهنگ ولی پرمدعا قرار میداد (T, Judt, 1992: 188-189). تضاد بین آنچه اروپاییان فرهنگ عالی اروپا در برابر فرهنگ عوامانه آمریکامینامیدند، بعدها صبغه ملیگرایانه و مقاومت در برابر سیاست امریکایی کردن دیگر فرهنگها به خود گرفت و به درونمایه اصلی گفتمان ضد امریکایی در اروپا تبدیل گردید. جدای از بحث رقابت، نقادان سده نوزدهمی امریکا بر این باور بودند که مادیگرایی و صنعتباوری امریکاییها برای عقلانیت و سبک زندگی اروپایی کشنده است. بر این اساس، اروپا با تعابیر زیباشناختی توصیف میگردید و در برابر مادیباوری و صنعتباوری امریکاییان قرار داده میشد (T, Judt, 1992: 188-189). گفتمان معتقد به دوگانه اروپای بافرهنگ و امریکای بیذوق، مدتها است که دیگر فقط گفتمان روشنفکران محافظهکار اروپایی نیست و امروز در جنبش ضد جهانی شدن هویدا است.
نقد عمیقتر را میتوان در آثار مکتب فرانکفورت مشاهده نمود. اعضای مکتب فرانکفورت در دوران جنگ جهانی دوم از شر فاشیسم به امریکا پناه بردند ولی در آن جا بدین نتیجه رسیدند که "فرهنگ پاپ" امریکایی نیز بسیار ایدئولوژیک بوده در خدمت پیشبرد منافع سرمایهداری امریکا است. صنایع فرهنگی، تحت کنترل شرکتهای معظم، طبق ضرورتهای تولید انبوه، سازماندهی شدهاند، آنها پشت سر هم محصولات تولید انبوه را روانه بازار میکنند که موجد نوعی سیستم تجاری فرهنگی است که به نوبه خود ارزشها، سبک زندگی، و نهادهای مربوط به "سبک زندگی امریکایی" را به فروش میرساند که باعث اطاعتپذیری، انفعال و بیتفاوتی گردیده با ایجاد نوعی "شبه فردگرایی" زمینه را برای دستکاری و چیرگی ایدئولوژی طبقه حاکم در امریکا مساعد میسازد (Lowenthal,1961, Adorno: 1991, 1994).گسترش این نوع آگاهی در جهان باعث تضعیف ارزشهای فرهنگی و پیدایش تضاد ارزشی در عرصه نظر و عمل سیاسی و فرهنگی این کشور گردیده است. بدین سان میتوان گفت قدرت نرم امریکا، چیزی جز تخدیر ملتها و جلوگیری از پیدایش آگاهی سیاسی واقعی در داخل و خارج از این کشور نیست.
در قرن بیستم، نقد امریکا بیشتر جنبه سیاسی به خود گرفت که ناشی از ظهور امریکا در مقام ابرقدرت پس از جنگ جهانی اول بود.در خلال این سده بود که امریکاییان همچون امپریالیستهای جدید تصویر شدند. ریتزر با طرح مفهوم مکدونالدیزاسیون به سیاست یکپارچهسازی و تأثیر ترویج فرهنگ مصرف باوری بر اندیشهها و رویکردهای سیاسی پرداخت و اندیشههای مکتب فرانکفورت در این زمینه را پیش برد.
3.زوال سیاسی هژمونی آمریکایی
پل هولاندر "ضدیت با امریکا" را چنین تعریف کرده است: "ضدیت با امریکا زمینه دشمنی نسبت به ایالاتمتحده و جامعه امریکا همچنین انتقادی بیرحمانه نسبت به نهادهای اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی سنتها و ارزشهای امریکا است" (Hollander, 1992: 339). بنا به تعریف تراوت، ضدیت با امریکا فقط به معنی انتقاد از امریکا نیست بلکه متضمن این باور ماندگار است که امریکا کشوری شیطانصفت و شرور است (Trout, 2004: 22). طی دهه 1980، در اوج مرحله دوم جنگ سرد و با شدت گرفتن مداخلات پی در پی امریکا در امریکای لاتین، وجهه ملی این کشور در جهان به دلیل سیاستهای مداخلهجویانهاش به شدت مخدوش گردید. در دوران بیل کلینتون سعی شد این وجهه تا حدودی برای امریکا ترمیم گردد که با موفقیتهایی نیز همراه بود. اما سیاستهای بوش پس از وی امریکاستیزی را شدت و عمق بیشتری گسترش بخشید. آشکار است که آنچه از آن به عنوان "امریکاستیزی" یاد میشود، محصول عملکرد دولت بوش یا اوباما نبوده بلکه انعکاسی از مواضع و عملکرد واشنگتن در قبال رویدادهای گوناگونی است که طی چندین دهه گذشته ذهنیت سایر ملتها و کشورها را به امریکا شکل داده است (ماهپیشانیان، 1390: 36).
در تحلیلی از حمایت عمومی مردم اروپا از پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، ری و جانسون نشان دادند، "امریکا ستیزی به وضوح اولویتهای سیاستگذاری اروپاییان را تحت تأثیر قرار میدهد، به طوری که امریکا ستیزی با بدبینی نسبت به سیاستگذاری در ناتو و حمایت بیشتر از استقلال دفاعی اروپا همبسته بوده است" (Ray and Johnston, 2007:85). در این رابطه میتوان از رشد ملیگرایی اروپایی پس از جنگ جهانی دوم یاد نمود که یکی از بارزترین نمونههای آن خروج فرانسه به رهبری دوگل از ساختار نظامی و فرماندهی ناتو به سال بود.
در رابطه با جهان سوم میتوان از تاثیر جنبشهای آزادیبخش سده بیستم بر وجهه این کشور سخن گفت. انقلابها از انقلاب مکزیک، چین و کوبا گرفته تا انقلابهای اخیر کشورهای عربی تأثیر چشمگیری بر افول قدرت نرم امریکا باقی گذاشتند. در مکزیک احساسات ضد امریکایی به وضوح به چشم میخورد. مکزیک تاریخ طولانی و پرتنشی با ایالات متحده داشته و چندین بار شاهد تجاوزات امریکا به خاک خود بوده است. در ایالت چیاپاس واقع در جنوب مکزیک، ارتش آزادیبخش ملی زاپاتیستا با جهانی شدن کمپانیهای امریکایی مبارزه میکند. در دیگر بخشهای امریکای لاتین به ویژه در ونزوئلا، نیکاراگوا، کلمبیا احساسات ضد امریکایی یکی از چالشهای بزرگ قدرت امریکا در این منطقه را رقم زده است.در جریان بحران خلیج خوکها نیروهای امریکایی به کمک معترضان کوبایی به ملی شدن اراضی کشاورزی آمدند، ولی این بحران به شکست امریکا و پیروزی نیروهای کاسترو در برابر ارتش امریکا منجر شد. از آن پس، این کشور از سوی امریکا با تحریمهای شدید مواجه گشت. این بحران ضربه سنگینی به وجهه امریکا در کارائیب و امریکای لاتین وارد آورد.
4.زوال اعتبار سیاست خارجی آمریکا
نظرسنجی موسسه بینالمللی گالوپ نشان داد که مردم پانزده کشور از چهل و چهار کشور دنیا معتقدند سیاستهای خارجی امریکا تأثیر منفی روی نگرش آنها نسبت به ایالات متحده داشته است. موسسه نظرسنجی اروپایی نیز بدین نتیجه رسید که اکثریت مردم اروپا عقیده دارند امریکا در عرصه مبارزه با فقر در جهان، حفظ محیط زیست، وحفظ صلح در جهان، بیشتر نقش منفی بازی کرده است(Eurobarometer59, Spring 2003) همچنین در نظرسنجی موسسه پیو از 44 کشور جهان آمده است پاسخ مردم بیست کشور بدین سؤال که آیا امریکا "منافع شما را در نظر میگیرد یا خیر"، پاسخ نه خیلی زیاد یا به هیچ وجه بوده است (Pew, 2002: T-49).
در نخستین دوره روی کار آمدن اوباما دیدگاهها عمومی نسبت به امریکا، به دلیل سیاستهای تهاجمی بوش، بسیار منفی بود. پیمایشهای انجامشده در بین کشورهای اروپایی، نشان میدهد که 78% مردم در سال 2009 سیاستهای اوباما را مثبت ارزیابی میکردهاند، این رقم در سال 2012، به 63% افت کرده است. در بین کشورهای مسلمان، این نسبت از 34 درصد به 15 درصد رسیده است. بر اساس نظرسنجی همین موسسه، بسیاری مردم عقیده داشتند اوباما به چندجانبه گرایی معتقد است، پیش از کاربرد نیروی نظامی به اجماع نظر بینالمللی فکر میکند، نگرش منصفانهای نسبت به منازعه فلسطین و اسرائیل دارد، و نگران تغییرات اقلیمی در جهان است. اما،امروزه تنها اندکی از افراد عقیده دارند که وی واقعاً به این دسته اندیشهها پایبند بوده است (minnpost, 2012).
کاهش اعتبار سیاست خارجی آمریکا در دهههای اخیر در کل جهان و به ویژه در خاورمیانه شدت یافته است (Nye, 2004a: 16). در افغانستان و پاکستان گرایشهای ضد امریکایی به عامل مهمی برای پیوستن افراد به گروههای جهادی مبارز با امریکا تبدیلشده و همکاری کامل دولتهای متزلزل این کشورها با امریکا را دشوار ساخته است. نگرانیهای ژئواستراتژیک همچنین مخالفتهای سیاسی، ایدئولوژیک و اخلاقی با نقش تاریخی و ماجراجویی نظامی یک دهه گذشته امریکا در منطقه به مانعی برای همکاری کامل این دولتها با امریکا بدل شده است.
این زوال قدرت نرم امریکا به خاورمیانه محدود نمیشود. برای نمونه، حضور نظامیان امریکایی در کره جنوبی و مشکلات اجتماعی ناشی از این حضور همچنین طرفداری متعصبانه رسانههای این کشور از امریکا، باعث تشدید احساسات ضد امریکایی در این کشور گردیده است. امریکاستیزی در روسیه نیز به ویژه در بین جوانان مشهود است. در صورت تغییر در دستگاه رهبری کنونی روسیه و جایگزینی آن با نسل جوان تر این کشور، میتوان شاهد بروز چالشهای جدی و نوینی در برابر امریکا و توانایی آن برای تعقیب بی دردسر اهداف خود در آسیا و خاورمیانه بود. در چین، برزیل، ژاپن، و سایر کشورها نیز میتوان چنین گرایشهایی را مشاهده نمود (PTF, 2010: 6-18). روشن است که حل این مشکلات کار سادهای برای سیاستگذاران امریکایی نخواهد بود.
این روند نزولی در مناطق توسعهیافته جهان نیز به شدت نمایان بوده است. افول همانند حمله به تاجران و شهروندان امریکایی، تحریم محصولات امریکایی در اعتراض به سیاست خارجی امریکا به ویژه پس از حمله به عراق و افغانستان، در سالهای اخیر در کشورهای مختلف جهان آشکارا منافع شرکتهای بزرگ این کشور را به خطر انداخته است. در جنوب غربی فرانسه، معترضان در یک سوپرمارکت به شکل نمادین خود را به مردن زده لباسهای خود را به نشانه خون به رنگ قرمز درآورده جلوی تابلوی کوکاکولا دراز کشیدند(BWO, 2003). در سال 2003، ده رستوران در هامبورگ آلمان فروش کالاهایی مانند کُک، مارلبورو، بوربون و دیگر محصولات امریکایی را تحریم کردند(BWO, 2003). در همین سال، در جنوب هند، گروههای فعال خواستار تحریم تنباکو، محصولات آرایشی و دیگر کالاهای امریکایی شدند. در اندونزی، بنیادگرایان مسلمان خواستار تحریم کالاهای امریکایی شدند(BWO, 2003). کمتر از یک ماه پس از مداخله امریکا در عراق، مایکل مارکس، مدیر شرکت فلکسترونیکس اینترنشنال، و پمانکار دارای فعالیتهای جهان اظهار داشت، موضوع امنیت کماکان برقرار است ولی مطمئناً هزینههای لجستیک برای امریکا ایجاد کرده است (Weber, 2003).
5.زوال نفوذ منطقهای آمریکا
فرارسیدن بهار عربی عرصه دیگری از به چالش کشیده شدن قدرت نرم امریکا بود. استبداد، گسترش فساد، فقر، بحران اقتصادی و گسترش فاصله طبقاتی، رانتخواری، انحصار قدرت در دست فرد یا خانواده خاص، و عدم تطبیق رفتار حکومتها با قواعد اسلام از مهمترین عوامل شکلگیری بهار عربی بوده است. از این رو به رغم سالها تلاش دولتهای سکولار منطقه، حرکتهای عربی اخیر به یاری گردهماییهای مذهبی مانند نمازهای جمعه و بهکارگیری شعارهای اسلامی و ضد استکباری که وابستگی دولتهای مستبد به امریکا را هدف قرار میداد، به موفقیت رسید. حمله به سفارتخانهها و کنسولگریهای امریکا پس از انتشار فیلم موهن به پیامبر اسلام (ص) در لیبی، مصر و غیره به گفته خود مقامات امریکا از مصادیق زوال قدرت نرم امریکا به شمار میرود. سوزان رایس، نماینده دائمی امریکا در سازمان ملل، پس از هلاکت سفیرامریکادربنغازی اعلام داشت حمله به سفارت امریکا اقدامی خودجوش در اعتراض به نمایش فیلمی بودکه در آن به پیامبر اسلام اهانت شده بود(Fox News Insider, Jan. 22. 2013).
6.زوال قدرت حقوقی آمریکا در نهادهای بینالمللی
عرصه دعوای دولتها، به ویژه در عرصههای حقوقی و قانونی، جایی است که کشورها قدرت نرم خود علیه یکدیگر را به نمایش میگذارند. در این عرصه، دولتها برای رسیدن به منافع خود نمیتوانند از زور یا اعمال خشونت بهره گیرند زیرا در نبود مرجع بینالمللی دارای اقتدار عالی فراز کشورها، مساله حقانیت و مشروعیت رفتارها در صحنه بینالمللی در دادگاه بینالمللی یا سازمان ملل از اهمیت بالایی برخوردار میشود.در آوریل 1984 نیکاراگوئه علیه امریکا به دادگاه لاهه شکایت کرد. موارد اتهام نیکارگوائه به امریکا عبارت بود از: استفاده از تحریک، تسلیح، تجهیز و تأمین مخارج عملیات نظامی و شبهنظامی در داخل این کشور و نقض مواد 2 و 4 منشور ملل متحد (که متضمن اصل عدم توسل به قوه قهریه در روابط بینالمللی است) و نیز مواد 18 و 20 منشور سازمان کشورهای امریکایی که موید اصل عدم مداخله و مصونیت سرزمین دولتهای این قاره است؛ نقض اصل کشتیرانی آزاد و آزادی تجارت، کشته و مجروح کردن شهروندان نیکاراگوئه که بیش از 1400 کشته، سه هزار مجروح، و 113 هزار مهاجر و آواره برجای نهاده است.دعوای نیکاراگوائه بیشک مهمترین دعوایی است که دیوان ظرف مدتی بس دراز مورد رسیدگی و حکم قرار داده است. ایالاتمتحده در تمام مراحل رسیدگی به مسئله صلاحیت، نسبت به اغلب اتهامات نیکاراگوئه موضوعا هیچگونه انکار یا ایراد جدی مطرح نساخت و به جای آن به نوعی دفاع مثبت متوسل گردید که بر اساس "حق دفاع مشروع فردی یا جمعی" پیشبینیشده در ماده 51 منشور ملل متحد پایهریزی شده بود (کیتهایت، 1372: 167).مجموعاً اوضاع و احوال حاکم بر دعوای نیکاراگوئه بسیاری غیر عادی بود. ایالات متحده پس از صدور تصمیم دیوان در مورد صلاحیت خود و پیش از آغاز رسیدگی ماهوی، دیوان را ترک کرد؛ کاری که در تاریخ دیوان بیسابقه بود. همین مطلب، باور عمومی نسبت به "دفاع مشروع دستهجمعی" منشور ملل متحد و حقانیت استدلال دفاعی امریکا را از بین برد. خالی کردن صحنه، آن هم توسط طرفی که از پیروزی بیچون و چرای در دعوا لاف میزد، تنها واهی بودن موضع دفاعی او را ثابت میکرد (کیت هایت، 1372:163-167).
توسل امریکا به حق دفاع مشروع جمعی در این مورد (که در جنگ ویتنام نیز سابقه داشت) در نگرش حقوقدانان به این مفهوم نیز تأثیر زیادی داشت. پیش از جنگ جهانی دوم، بیش از مفهوم حق دفاع مشروع جمعی، نظریه جنگ عادلانه رواج داشت که به شدت مورد سوءاستفادهقدرتهایتوسعهطلب واقع شد. پس از جنگ جهانی دوم، در ابتدا تصور بر آن بود که نظریه دفاع مشروع جمعی، سازوکاری برای حمایت از کشورهای ضعیف خواهد بود. اما با اقدامات قدرتهای بزرگ (شوروی، فرانسه و ...) همچنین امریکا در ویتنام، نیکاراگوئه و ... تردیدهایی بروز کرد و گفته شد این مفهوم عذر مناسبی برای توسل به زور علیه کشورهای ضعیف است.به علاوه، دخالت امریکا در افغانستان و عراق احتمالاً بزرگترین ضربهای بود که قدرت نرم امریکا را در آغاز سده جدید دستخوش قرار داد. تجاوز امریکا به عراق با وجود مخالفتهای جهانی و بدون مجوز سازمان ملل، مشروعیت اقدامات این کشور را زیر سؤال برده و ضربهای ویرانگر بر حیثیت این کشور وارد آورد. درسی که امریکا از جنگ عراق گرفت آن بود که قدرت نرم امریکا در حال زوال است. یکی از دلایل تغییر رویکرد دولتمردان امریکا با روی کار آمدن اوباما به جای جرج بوش، حل همین مسئله بود.
میتوان فرض کرد وقتی افکار عمومی در کشوری خاص نسبت به امریکا منفی باشد، دولت آن کشور نیز در فاصله گرفتن از امریکا دست کم در سازمانهای سیاسی بینالمللی مانند سازمان ملل، انگیزه خواهد یافت و احتمال دادن رأی منفی آن در مورد مسائلی که امریکا منافع ملی مسلم خود فرض میکند، در مجمع عمومی یا شورای امنیت افزایش خواهد یافت.هر ساله وزارت خارجه امریکا گزارش سالانه به کنگره در مورد الگوی رأیدهی در سازمان ملل را منتشر میسازد که دادههایی نه فقط برای بررسی آرا کلی کشورها در مجمع عمومی بلکه در مورد "رأی پیرامون مسائلی که مستقیماً منافع ایالات متحده امریکا که این کشور به شدت برای رسیدن بدانها لابیگری کرده است" (Report to Congress, 2012) فراهم میآورد.
امریکا یکی از بنیانگذاران سازمان ملل محسوب میشود. پس از جنگ جهانی دوم، تصویب قطعنامه "اتحاد برای صلح" در مجمع عمومی سازمان ملل و دفع تجاوز کره شمالی در جریان جنگ کره نشان میداد که امریکا هنوز از وجهه نسبتاً بالایی برای تأمین منافع ملی خود با استفاده از ابزار سازمانی جهانی برخوردار است. با این حال همانگونه که جدول یک نشان میدهد، حمایت از مواضع امریکا در مجمع عمومی این سازمان با گذشت زمان به شدت تنزل کرده است. این روند از اوایل دهه 1960 آغاز شده و طی دوران ریاست جمهوری ریگان، به رغم فروپاشی شوروی، تشدید گردیده و شیب نزولی خود را در اواسط دهه 1990 حفظ کرده است. پس از اندکی افزایش دوباره از دهه 2000 شیب نزولی آن ادامه یافته است. کاهش حمایت از امریکا در سازمان ملل به ویژه در دوران ریاست جمهوری جرج بوش رخ داد؛ توافق بین امریکا با کشورهای امریکای لاتین، افریقا، خاورمیانه، و آسیای شرقی حدود 50 درصد طی واپسین دهه مندرج در جدول قرار داشته است. شگفت آن که، اکنون سطح مطلق توافق بین امریکا و کشورهای این مناطق زیر سطح توافق بین امریکا و رقیب حیاتی آن، اتحاد شوروی پیشین، در اوج جنگ سرد قرار گرفته است.
معیارهای دیگر جایگاه امریکا از دید جهانی، حتی در جاهایی که امریکا سنتا خود را رهبر آن منطقه تصور میکرده است، وضعیت مشابهی را نشان میدهند. برای نمونه، بر اساس شاخص آزادی مطبوعات گزارشگران بدون مرز، رتبه امریکا از شماره 17 در 2002 به شمال 36 در 200 یعنی زیر رتبه مالی، غنا و اسلواکی افت کرده است.
در بررسی تطبیقی ای که موسسه گالوپ بین سالهای 2002 تا 2005 از میان هفت کشور عربستان، اردن، مراکش، ایران، ترکیه، پاکستان و لبنان انجام داده به استثنای ایران و پاکستان، دید نامطلوب نسبت به امریکا افزایش داشته است (Gallup World Poll, 2006). با توجه به یکجانبهگرایی امریکا به ویژه با شروع سده جدید و پس از وقایع 11 سپتامبر، حمله به عراق و افغانستان و لشگرکشی به خاورمیانه، تشدید اختلاف با ایران بر سر مسئله هستهای، همچنین تشدید برخی مشکلات جهانی مانند آلودگی محیط زیست که امریکا عدم تعهد خود را به همکاری در این زمینه به اثبات رسانده است، کاهش اعتماد جهانی بدین کشور چندان شگفت نمینماید.
Source: Public Report of the Task Force on U.S. Standing in World Affairs, October 2009, p 16.
به علاوه، هر چند دولت امریکا همواره از صدور ارزشهای دموکراسی به سایر مناطق جهان سخن میگفته، تبلیغات وسیعی در این زمینه انجام داده و دست کم بخش مهمی از دخالتهای این کشور در امور داخلی سایر کشورها با این توجیه انجام میگرفته است ولی مردم امریکا، حداقل افرادی که در چارچوب حزبی یا مستقل به سیاست توجه داشته و در گروه افراد بیتفاوت سیاسی، جای نمیگیرند، عقیده دارند جایگاه امریکا با آغاز سده بیستم در جهان تنزل یافته است و به ترمیم وجهه این کشور معتقد هستند. نگاهی به نمودار 2 نشان میدهد در دوران جنگ ویتنام و آغاز سده 21 (که مصادف با وقایع 11 سپتامبر و حملات امریکا به افغانستان و عراق است) این میزان به شدت افزایش داشته و در سالهای اخیر تنزلی در این رابطه مشاهده نشده است.
Source: Source: Public Report of the Task Force on U.S. Standing in World Affairs, October 2009, p 19. Based on National Election Survey data. See http://www.electionstudies.org/ (accessed August 11, 2009).
نتیجهگیری
قدرت نرم به مثابه بعد معنوی قدرت کشورها هزینههای اعمال قدرت کشورها در عرصه داخلی و جهانی را کاهش میدهد. همانگونه از نمودار یک آشکار است، قدرت سخت امریکا همچنین سهم امریکا در تولید جهانی نیز از دهه 1970 در حال کاهش بوده است ولی این روند در مقایسه با کاهش قدرت نرم امریکا (به عنوان یک شاخص، توافق با امریکا در سازمان ملل) شیب نزولی کمتری را نشان میدهد. در واقع، قدرت نرم امریکا در عرصه جهانی با وقوع بحرانهای جهانی و منطقهای مختلف صدمه بیشتری دریافت کرده است.روی هم رفته میتوان چنین نتیجه گرفت که احتمالاً مهمترین پیامد وقوع بحرانهای منطقهای و بینالمللی که امریکا در مقام رهبری بلوک غرب خواه ناخواه ناگزیر از درگیر شدن در آنها بوده است، مخدوش شدن وجهه و جذابیت این کشور از دید بسیاری از دولتهای جهان حتی کشورهای دوست این کشور گردیده و افول قدرت نرم این کشور را به دنبال داشته است. به عبارت دیگر، بسیاری از پیامدهای فرهنگی و سیاسی که بر افول این بعد قدرت تأثیرگذار هستند به دلیل تضاد با ایفای نقش رهبری و پی گیری منافع اقتصادی و مصالح سیاسی خارج از کنترل این کشور قرار دارند.سنتگرایی جهان سومی و چالش با فرهنگ غربی و امریکایی برای مثال در کشورهای خاورمیانه بعد از بهار عربی از نمودهای افول قدرت نرم امریکا در جهان میباشند. همانگونه که از برخی نظرسنجیها بر میآید، این روند حتی در بین کشورهای اروپایی نیز امری مشهود بوده است.
پی نوشتها
1. The Life and Adventures of Martin Chuzzlewit (commonly known as Martin Chuzzlewit) by Charles Dickens.